آخرِشاهنامه
آخر شاهنامه اگر این است خوش است به وعده فمن یموت یَرَنی.
مشاهده: 446
تاریخ : چهار شنبه 5 مرداد 1401

آخرِشاهنامه◇
من الحبیب الی الحبیب:
چه نقشی مینویسد سرمه بر بادام طولانی
شمسه ای طلائی از تذهیب تابلوی هنر ایران کم شد،نگار گرِ نگاره هایی که میدانیم و نقاشِ نقشهائی که سبزندو قرمز ، صورتگر شمایل آنانکه مثل و مانندی ندارند.
همه اشتیاقش جوانه زدن و قد کشیدن و بار دادن هنرجویان و هنرپویانی بود که معنای رنگ سبز و سرخ را میدانستند.
تمام امیدش به شب اول محرم هرسال بود که مقوایی از نو بگذارد و تا اربعین آن کند که کمتر کسی در آثارش دیده ، آنقدر پنهان و دور از نگاه دیگران که مرا برای گرفتن عکس تابلو که صدا میزد باید وضو میگرفتم و درباره اش با کسی حرف نمیزدم،از اینها که دیدم کدامش را بگویم،امامی که نوزاد شش ماهه به آغوش گرفته،شمری که بر گودال ایستاده و یا علمداری آب از کف ریخته زانو زده بر یال فرات.
کدامش را بگویم؟!
سالها کنارش ایستادن و تماشا کردنش را،سالها شبانه روز نقاشی کردنش را،از درختی که بارش کمرش را در مقابل همه خم میکرد از خضوع چه بگویم؟
شاعرانه ترین دقایق عاشورا را کشیدی،عاشقانه ترین شاعرانگی هایش را سرودی،من تمامش را دیدم و همسرت و امیرحسینت که چقدر به تو میماند و اما زینبت،که اورا خانُم زینب صدایش میزدی، یادت می آید در دنج ترین جای شلوغ ترین خیابان تهران در دفتر کارت که هرجایش مینشستم و تکیه میدادم لباسم رنگی میشد هر تابلویی که می آوردی خطی مرثیه میخواندی و لختی اشک میریختی و دوبره نقطه سر خط.
بدرود عموجان ، بدرود سالار عشورائیِ سرتاسر عمرم.
عکسهایم پیش کش نفس آخرت.
زخمهایت به دیدهر مولایت دَر.
آخر شاهنامه اگر این است خوش است به وعده فمن یموت یَرَنی.
حمزه اولیازاده

                     

                     

                    

خانه عکاسان
تمام حقوق برای خانه عکاسان جوان محفوظ است